به یاد پدربزرگ

عکسی از پدربزرگم

هفته پیش با مادرم حرف می‌زدم. مثل همیشه ازشون پرسیدم چه خبر؟ مادرم در جواب گفتند: «داشتم مموری گوشی قدیمیم رو نگاه می‌کردم و یک فیلم از زمانی که پدربزرگت زنده بود و اون شعرورِ [معادل با آن شعری که می‌دانی در گویش کرمانی] رو داشت می‌خوند. برات می‌فرستم» و بعد مکالمه ادامه پیدا کرد؛ مثل همه مکالمه‌های دیگری که هر چند روز یک بار با ایشان دارم. تنها فرق این مکالمه این بود که افکار من از روی اون «شعرو» عبور نکرد. ظهر روز بعد مادرم فیلم رو واسم تو تلگرام فرستادند و بعد از دیدنش تمام خاطراتم از آن خانهٔ قدیمیِ ته کوچه بن‌بست زنده شد. خاطراتم از خانواده‌ام. خاطراتم از بچگیم. خاطراتم از تنهایی بازی کردنم در حیاط آن خانه. خاطراتم از پدربزرگم و خاطراتم از مواجه جدی من با سفری به نام مرگ.

Continue…

مهاجرت [به ترکیه] – نیت، تجمیع، حرکت!

الان ساعت ۱۸:۰۰ روز چهارشنبه است و احتمالا شما در حال رفتن از ترافیکِ سرسام‌آور محل کارِ خود به سوی منزل هستید. بهره‌وری شما در محل کار به‌دلیل قطعی‌های پی‌درپی برق، بسیار کم بوده و عصبی شده‌اید. کلی‌تر بنگریم؛ این اولین بار نیست. حتی تنها خبر بد هم نیست. شما از اتفاقات شومی که به سانِ دومینو برای ایرانه خانم زیبا رخ می‌دهد، خسته شده‌اید. دیگر امیدی به بهبودِ شرایط به ویژه پس از انتصاب سید ابراهیم رئیسی به ریاست جمهوری ندارید. چه می‌شود کرد؟ راه دیگری جز سوختن و ساختن داریم؟

Continue…

امین؟ محمد؟ سید؟ من رو چی صدا کنید؟

یه اصلی بود که اولین بار تو بلاگ جادی خوندم و می‌گفت: «اگه سوالی بیشتر از سه‌بار پرسیده بشه، جوابش رو یه جا می‌نویسم.». منم به این اصل اعتقاد دارم و اومدم یک‌بار برای همیشه جواب این سوال رو بدم!

اگه دنبال جواب کوتاهید: خودمم نمی‌دونم. هرچی که خودتون دوست دارید.

Continue…